گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاریخ تمدن-یونان باستان
فصل نوزدهم
.VI - دموستن


مجسمه سخنور بزرگ که در واتیکان موجود است، یکی از شاهکارهای واقعپردازانه یونان به شمار میرود; چهرهای رنج کشیده دارد، گویی که هر یک از تجاوزات فیلیپ چینی بر پیشانی او افزوده است; بدنش نحیف و خسته است; حال او حال مردی است که ظاهرا برای آخرین بار، در راه حفظ و پایداری امیدی از مردم استمداد میطلبد که فکر میکند از دست رفته است; چشمانش زندگی ناآرامی را نشان میدهد و مرگ تلخی را پیش بینی مینماید.
پدرش شمشیرساز و تختخوابسازی بود که هنگام مرگ، کارخانهای را که 14 تالنت (84000 دلار) میارزید برای او به ارث گذاشت. سه وکیلی که قیمومیت او را به عهده گرفتند چندان سخاوتمندانه از اموال او جیبهای خود را انباشته که دموستن، وقتی به بیست سالگی رسید (363)، ناچار شد برای تصرف بقیه ارثیه پدر قیمهای خود را به دادگاه بکشاند. سپس بیشتر آنچه را که مانده بود در راه ساختن یک کشتی با سه ردیف پاروزن برای بحریه آتن از دست داد، و از آن پس مجبور شد برای کسب نان به نوشتن لوایح


<85.jpg>
دموستن، موزه واتیکان، رم،



دعاوی بپردازد. دموستن در نوشتن ورزیدهتر از سخنرانی کردن بود، زیرا جسما ضعیف بود و در بیان از عهده بر نمیآمد. پلوتارک میگوید که دموستن گاهی برای دو طرف دعوا عرضحال مینوشت. در عین حال، برای رفع نقص بیان خود تمرینهای سخت میکرد; با دهان پر از سنگریزه خطاب به دریا سخن میگفت، یا هنگام راه رفتن در سر بالایی تپه دکلمه میکرد، و تنها سرگرمیش معاشرت با زنان و پسران بود. منشی او شکایت کرده، میگفت: “انسان با دموستن چه میتواند بکند هر چه در عرض یک سال اندیشیده است، در یک شب به دست زنی به هم میپاشد.” پس از سالها مرارت، یکی از ثروتمندترین وکیلان آتن گردید، با رموز کار آشنا شد، در بیان با نفوذ گردید، و در اخلاقیات نرمش پیدا کرد. یک بار دفاع از بانکداری را به عهده گرفت که متهم به جرمی بود که وی به قیمهای خویش نسبت داده بود. از مشتریان خود برای بردن لایحه و تصویب آنها در مجلس حق الزحمه های گزاف میگرفت و هرگز اتهام همکارش هوپرئیدس را، مبنی بر اینکه از پادشاه ایران پول میگیرد تا علیه فیلیپ جنگ به راه اندازد، پاسخ نداد. دموستن، در اوج ترقی، ثروتی به هم زده بود که ده برابر بیش از ارثی بود که پدرش برای او بر جای گذارده بود.
با وجود آنچه گفته شد، دموستن مردی صدیق بود و در راه دفاع از عقیدهای که به خاطر آن مزد میگرفت حتی تا پای جان میایستاد. وی اتکای آتن را به سربازان اجیر محکوم میکرد و میگفت شارمندانی که از “صندوق نمایش” پول میگیرند، در ازای آن باید در ارتش خدمت کنند; بالاخره دلیری را به جایی رساند که از دولت خواست پول صندوق را، به جای دادن به مردم در مقابل شرکت آنها در مراسم مذهبی و نمایشنامه ها، صرف تجهیز سپاهی سازد که از کشور دفاع کند.1 دموستن به آتنیها میگفت که تبدیل به بیکاره های فاسدی شدهاند که تمام خصایص سربازی پدران خود را از دست دادهاند. او قبول نداشت که کشور-شهر آتن در اثر جنگ و جدایی بی آبرو و خفیف شده و اکنون موقع آن فرا رسیده است که تمام یونان متحد شود. این اتحاد را وی عبارتی توخالی میدانست که غرضش پنهان کردن اسارت یونان به دست یک فرد بود، دموستن جاه طلبیهای فیلیپ را از همان اول پیش بینی میکرد، و به آتنیها التماس میکرد که بجنگید و متفقین و متصرفات شمالی خود را حفظ کنید.
در مقابل دموستن و هوپرئیدس و گروه جنگ طلبان، آیسخینس و فوکیون و گروه طرفداران صلح قرار داشتند. به احتمال قوی، هر دو دسته رشوه میگرفتند یکی از ایران و دیگری از فیلیپ و هر دو دسته واقعا از آشفتگی وضع خویش ناراحت بودند. فوکیون را
---
1. “صندوق نمایش” نهادی بود که از محل بودجه آن، به شرکت کنندگان در مراسم مذهبی و نمایشنامه ها پولی داده میشد. در آن زمان، مصرف این بودجه به حدی تعمیم داده شده بود که عده زیادی از مردم را اعانه بگیر دولت ساخته بود. گلوتز میگوید “جمهوری آتن تبدیل به یک اجتماع خیریه شده بود که از یک طبقه میگرفتند و به طبقه دیگر میدادند.” مجلس تخصیص این بودجه برای مصارف دیگر را جرم بزرگی میشناخت.

عموما پاکترین سیاستمدار آن عصر میدانستند. او قبل از زنون عقاید رواقی داشت، محصول فلسفی آکادمی افلاطون، و ناطق زبردستی بود; به حدی از مجلس شورای آتن بیزار بود که وقتی مورد تحسین نمایندگان قرار گرفت، از دوستی پرسید: “نکند نفهمیده حرف بدی زده باشم.” چهل و پنج بار فرمانده کل شد حد نصابی که بمراتب بیشتر از حد نصاف پریکلس بود. در بسیاری از جنگها با قدرت فرماندهی کرد، ولی بیشتر اوقات خود را صرف تبلیغ صلح میکرد. دستیار او، آیسخینس، فردی پرهیزگار نبود، ولی مردی بود که از فقر و تنگدستی به ثروت و رفاه رسیده بود. شغل جوانی او، که معلمی و هنرپیشگی بود، به او کمک کرد تا سخنران قابلی شود. میگویند اولین یونانیی بود که فی البداهه با موفقیت سخنرانی کرد. رقبای او متن نطقهای خود را قبلا تهیه میکردند. پس از اینکه در چند مورد با فوکیون همکاری کرد، سیاست مصالحه با فیلیپ را در قبال جنگ با او اتخاذ کرد. و چون فیلیپ مزد خدمات او را پرداخت، شوق وی نسبت به صلح تبدیل به فداکاری و از خود گذشتگی گردید.
دموستن دوبار آیسخینس را متهم به دریافت طلا از مقدونیها کرد، و هر دو بار نتوانست وی را محکوم سازد. عاقبت، فصاحت و نفوذ کلام دموستن، و پیشرفت فیلیپ به طرف جنوب، آتنیها را واداشت که تا مدتی از تقسیم بودجه “صندوق نمایش” دست برداشته، آن را صرف جنگ کنند. در سال 338، ارتشی بسرعت تشکیل شد و برای رو به رو شدن با فالانکسهای فیلیپ در خایرونیا (بئوس) به سمت شمال رفت.
اسپارت از پشتیبانی خودداری کرد، ولی تب که پنجه فیلیپ را دور گردن خود احساس میکرد یکی از دسته های مقدس خود را فرستاد تا دوشادوش آتنیها بجنگد. هر سیصد نفر افراد دسته در میدان جنگ کشته شدند. آتنیها نیز با دلاوری مشابهی جنگیدند، ولی افسوس که دیر کرده بودند و در مقابل ارتش مجهز و تازه نفس مقدونی آمادگی نداشتند. ناچار، در مقابل موجهای نیزه، که بر فراز سرشان در گردش بود، صفوفشان در هم شکست و رو به گریز نهادند، و دموستن هم با ایشان گریخت. اسکندر، پسر هجدهساله فیلیپ، که با شجاعت و بی پروایی سوار نظام مقدونی را فرماندهی میکرد، طی جنگ سختی پیروز شد.
فیلیپ در فتح سخاوتمندی مدبرانهای داشت. گرچه بعضی از مخالفان مقدونیه را در تب مقتول کرد و هواخواهان خود را به حکومت گماشت، ولی دو هزار اسیر آتنی را آزاد کرد و اسکندر خوبرو و آنتیپاتر عادل را با پیام صلح روانه آتن نمود، به شرط آنکه آتنیها او را، در مقابل دشمن مشترک، سردار تمام یونان بشناسند. آتن که انتظار شرایط دشوارتری را داشت نه تنها رضایت داد، بلکه مصوباتی گذراند و آگاممنون جدید را بسیار ستود. فیلیپ در کورنت شورایی مرکب از حکومتهای مختلف یونان (غیر از اسپارت) تشکیل داد و فدراسیونی بر مبنای اتحادیه بئوسیایی به وجود آورد و نقشه های خود را برای آزاد کردن

آسیا مطرح ساخت. فیلیپ، برای رهبری این جریان، به اتفاق آرا به فرماندهی انتخاب گردید; یک یک حکومتها میثاق بستند که از حیث فرد و اسلحه به او کمک کنند، و همعهد شدند که هیچ یونانی، هر جا باشد، علیه او نجنگد. این فداکاریها برای یونانیها، در مقابل دور نگاه داشتن فیلیپ، چندان گران نبود.
نتایج پیروزی خایرونیا (338) بی پایان بود. وحدتی که یونان نتوانسته بود خود به وجود بیاورد اکنون تحقق یافته بود، ولی البته با شمشیری نیمه بیگانه. جنگهای پلوپونزی نشان داده بود که آتن قادر نیست یونان را متحد کند. بعدها اسپارت نیز عدم توانایی خود را نشان داد. تب نیز از تسلط خود نتوانست برای این منظور نتیجهای بگیرد. جنگهای ارتشها و جنگهای طبقاتی کشور شهرها را چنان فرسوده و ضعیف نموده بود که قادر به دفاع از خود نبودند. در آن شرایط، رو به رو شدن با چنان فاتحی که حاضر بود از خاکی که تصرف کرده بیرون رود و آزادی نسبتا زیادی به ملل مغلوب بدهد، اقبال غیر منتظرهای بود. در حقیقت، فیلیپ، و بعد از او اسکندر، خودمختاری اعضای فدراسیون را با دقت حفظ میکردند که مبادا یکی از آنها بتواند بر دیگری تاخته و بالنتیجه قدرتی پیدا کند که سیادت مقدونی را به خطر اندازد. مع هذا، فیلیپ آنها را از آزادی بزرگی محروم کرد، و آن حق انقلاب بود. فیلیپ محافظه کار صدیقی بود که ثبات وضع مالکیت را محرک اصلی و انکارناپذیر هر پیشرفت، و عامل دوام حکومت میدانست. در کورنت، شورا را واداشت که مادهای در اساسنامه فدراسیون بگنجاند که هر گونه تغییر وضع و دگرگونی اجتماعی و تحریکات سیاسی را منع میکرد. در تمام ایالات از مالکیت جانبداری کرد و مصادره اموال را لغو نمود.
نقشه های فیلیپ از همه لحاظ کامل بود، جز در مورد زنش اولومپیاس. سرانجام هم کار ناسازگاری با زنش سرنوشت او را تعیین کرد، نه پیروزیهایش در جنگ. اولومپیاس نه تنها با بدخلقی خود او را میآزرد، بلکه با شرکت در بیشرمانهترین مراسم دیونوسوسی بر ناراحتی او میافزود. شبی در کنار زنش ماری در بستر یافت، و وقتی زنش به او گفت که آن مار خداست، بر سوظنش افزوده گشت. از آن بدتر، اولومپیاس اظهار میکرد که او پدر حقیقی اسکندر نیست، زیرا در شب زفاف آنها صاعقهای به او خورده و به جانش آتش انداخته، و در حقیقت کسی که آن شاهزاده گردافکن را به او عطا کرده زئوس خدای خدایان بوده است.
فیلیپ، که از رقابت مار و خدایان و غیره به جان آمده بود، برای ارضای امیال عشقی خود به آغوش زنان دیگر پناه آورد، و اولومپیاس، برای اینکه از فیلیپ انتقام بگیرد، منشا الاهی اسکندر را برای خود اسکندر هم فاش کرد. یکی از سرداران فیلیپ، آتالوس، بر وخامت وضع افزود; بدین ترتیب که گیلاسی برداشته، به سلامتی طفل دیگر او از زن ثانویش نوشید و او را (که به تمامی از نژاد مقدونی بود) وارث تخت و تاج خواند. اسکندر

جام خود را به طرف او پرتاب کرده، فریاد زد: “پس من حرامزاده هستم” فیلیپ به روی فرزند خود شمشیر کشید، ولی چنان مست بود که نتوانست سرپا بایستد. اسکندر به او خندید و گفت: “این است مردی که ادعا میکند میخواهد از اروپا تا آسیا را مسخر کند، ولی روی پایش نمیتواند بایستد.” چند ماه بعد، یکی از افسران فیلیپ به نام پاوسانیاس، که از فیلیپ تقاضای دادرسی برای دشنامی کرده بود که از آتالوس شنیده بود ولی جواب قانع کنندهای دریافت نکرده بود، پادشاه را به قتل رسانید (336). اسکندر، که چون بتی مورد احترام سربازان بود و از حمایت اولومپیاس1 نیز برخوردار بود، تخت و تاج سلطنت را تصرف کرد.
مخالفان را منکوب نمود، و آماده تسخیر دنیا شد.
---
1. که گویا پاوسانیاس را او برانگیخته بود.